از تو به تو گفتن ..........
از تو به تو گفتن... عزيزكم، از كجا شروع كنم... از روزي كه فهميدم تو دلم خونه كردي و چشمام از شوق، تر شد. از روزي كه تو رو مثل يه لوبياي كوچولو تو صفحه مانيتور ديدم و بعد من موندم و يه حجم بزرگ از شادي و اضطراب... از روزي كه اولين بار با شنيدن صداي تپش قلبت، يه بار ديگه معني معجزه رو فهميدم، از روزهايي كه لحظه لحظه دست روي شكمم مي ذاشتم و تو و امدن تو رو خيال پردازي مي كردم. از ترس ها و ترديدهام بگم كه آيا مي تونم مادر خوبي برات باشم؟ آيا مي تونم يه دختر شاد و خندون تربيت كنم؟ دختري كه چشماي سياهش هميشه پر از اميد باشه... يا از شادي ها و خوشحالي هام از بودنت. از روزي بگم كه اولين حركت دست و پاي كوچيكت رو مثل لرزش يك برگ توي دلم حس كردم، يا از...
نویسنده :
Owner
13:47